رکود تورمی اصطلاحی است که طوفانی از خبرهای بد اقتصادی را به همراه دارد: میزان بالای بیکاری، رشد اقتصادی کند و تورم بالا. این اصطلاح در زمان افت طولانی مدت اقتصاد آمریکا در دههی ۱۹۷۰ شکل گرفت، یعنی زمانی که آمریکا با تورمی شدید و اقتصادی رو به نزول مواجه بود؛ شرایطی که تا پیش از آن از نظر اقتصاددانان غیر ممکن میآمد.
کلمهی انگلیسی رکود اقتصادی یعنی stagflation حاصل ترکیب دو کلمهی stagnant به معنای راکد و inflation به معنای تورم است. وقتی اقتصاد راکد باشد، یعنی تولید ناخالص داخلی (GDP) (مقیاس استاندارد مجموع خروجی اقتصادی یک کشور) یا رشدی بسیار آهسته دارد یا رو به کاهش است. نتیجهی طبیعی این رکود اقتصادی، افزایش بیکاری است. بنگاههای اقتصادی و شرکتها بهمنظور صرفهجویی در هزینهها به تعدیل نیرو میپردازند که این کار باعث کاهش قدرت خرید مصرفکنندگان و در نتیجه خرج شدن پول کمتر از سوی مصرفکننده و حتی رشد اقتصادی کندتر میشود.
کاهش رشد اقتصادی بخش طبیعی چرخهی اقتصاد کلان را در برمیگیرد. وقتی اتفاقات خلاف انتظار باشد، بازار نیاز به ایجاد ثبات دارد که معمولا در یک رکود موقتی به وقوع میپیوندند. تفاوت میان رکود و رکود تورمی در این است که دورهی طولانیمدت کاهش رشد اقتصادی در شرایط بالا بودن نرخ تورم چند برابر میشود. تورم افزایش مستمر قیمت کالاها و خدمات است، اما میتوان آن را کاهش مستمر قدرت خرید پول نیز توصیف کرد. در یک سال طبیعی، تورم ممکن است ۲ یا ۳ درصد تغییر کند. اگر نرخ تورم از ۵ یا حتی ۱۰ درصد بگذرد، شرایط اقتصادی دشوار خواهد شد.
به همین علت رکود تورمی بسیار خطرناک است. سناریویی را فرض کنید که بر اساس آن هم اقتصاد رکود پیدا کرده است و هم تورم سیر صعودی دارد. با وجود نرخ بالای بیکاری، مصرفکنندگان پول کمتری خرج میکنند. با افزایش تورم، پول در اختیار مصرفکننده روز به روز کمارزشتر میشود. اگر شما درآمد ثابت داشته باشید، تورم باعث فرسایش ارزش درآمد ماهانهی شما میشود و اگر اقدام به پسانداز پول کرده باشید، تورم باعث از بین رفتن ارزش آن میشود. تورم در یک فضای اقتصادی راکد نقش یک قاتل خونسرد را بازی خواهد کرد.
تا پیش از دههی ۱۹۷۰، اقتصاددانان فکر میکردند، وجود همزمان رکود اقتصادی و نرخ بالای تورم امکانپذیر نیست. بر اساس اصول اقتصادی جان مینارد کینز (John Maynard Keynes)، اقتصاددان برجستهی بریتانیایی، تورم محصول جانبی رشد اقتصادی است. برای مریدان مکتب کینزی، اقتصاد فقط به معنی عرضه و تقاضا است. وقتی تقاضا بالا باشد، قیمتها بالا میرود. چیزی که کینزیها متوجه نشدند وجود نیروهای قدرتمند اقتصادی دیگر بود که تورم را در یک مارپیچ صعودی بیاندازند.
اقتصاددانی به نام میلتون فریدمن (Milton Friedman) یکی از اولین افرادی بود که رکود تورمی دههی ۱۹۷۰ را پیشبینی کرد. فریدمن متوجه شد بانک مرکزی قدرت فوقالعادهای در افزایش یا کاهش تورم دارد. از نظر فریدمن، تورم زمانی اتفاق میافتد که بانک مرکزی اجازه دهد پول زیادی وارد گردش اقتصادی شود. فرمول او برای تورم ساده بود: «پول بیش از حد، نادر شدن کالاها را به همراه میآورد.»
امروزه مأموریت دوگانهی بانک مرکزی ثابت نگه داشتن قیمتها و حداکثرسازی اشتغال است. استراتژیهای دستیابی به این مأموریت را سیاستهای پولی میگویند. سیاستهای مدرن پولی اغلب تحت تأثیر نظریههای فریدمن است.
با رشد اقتصادی، بانک مرکزی برای محدود کردن میزان پول در گردش نرخهای بهره را بالا برد. با رکود اقتصادی، بانک مرکزی بهمنظور تشویق به استقراض و افزایش میزان پول در گردش اقدام به کاهش نرخهای بهره کرد. هدف از این کار یافتن نقطهی تعادلی بود که هم اقتصاد با یک نرخ سالم رو به رشد باشد و هم تورم از کنترل خارج نشود.
تهدید رکود تورمی در طول دوران رکود، یعنی زمانی که تولید ناخاصل داخلی سیر نزولی طی میکند و بیکاری رو به صعود گذاشته می شود، به شدت افزایش می یابد. بر اساس سیاست پولی استاندارد، بانک مرکزی در این دوران نرخهای بهره را پایین می آورد تا استقراض و خرجکرد را در سیستم اقتصادی تحریک کند.
اقتصاددانان بانک مرکزی بهمنظور جلوگیری موفقیتآمیز از رکود تورمی در طول دوران رکود میباید ارزیابی دقیق و درستی از عملکرد کوتاه و بلندمدت اقتصادی داشته باشند. کار دشوار آنها شناسایی نقطهی عطف در زمان مواجههی کشور با رکود و خارج کردن آرام پول در گردش می باشد. اگر بانک مرکزی نرخهای بهره را خیلی زود بالا ببرد، اقتصاد تازه جان گرفته دوباره به اغما می رود. اگر هم در این کار بیش از حد تعلل کنند، اقتصاد در اسکناسهای در گردش غرق میشود که همین امر موجب اوجگیری قیمتها و تورم میشود.
کلید جلوگیری از رکود تورمی، اجتناب از ورود پرشتاب پولهای هنگفت به اقتصاد است.